کد خبر: ۱۳۰۳۱۲
گفت و گو با «هدی رشیدی»؛ خالق لحظه‌های شیرین برای کودکان مبتلا به سرطان

آرزوهــا دیگــر نمی‌میــرند...

معصومه صالحی

خوشبختی دور نیست وقتی مهربانی کنارت باشد، وقتی دستی برای شادی‌هایت تلاش کند تا در دنیای کودکی دور از اتفاق‌های ناخوشایندی که در گوشه گوشه‌ جهان می‌افتد، آن قدر لذت زندگی زیر زبانت مزه کند که با همه وجود دلت بخواهد ادامه بدهی این مسیر را. خوشبختی دور نیست وقتی فارغ از هیاهوی جهان می‌بینی کودکی که سه ماه فرصت زندگی داشته با یک اتفاق خوشایند و یک دنیا مهربانی لذت برآورده شدن آرزویش آن قدر به مزاقش خوش آمده که او را روح زندگی می‌بخشد تا سه ماه را به شش سال برساند و همچنان به امید زنده بماند...یکی فرمانده پلیس می‌شود، یکی آتش‌نشان، دختر بچه ای پرنسس می‌شود و پسری فوتبالیست...اینها همان شادی‌هایی هستند که امید را برای کودکان مبتلا به سرطان زنده کرده است شادی‌هایی که نام «هدی رشیدی» در کنار آن درخشیده، خالق لحظه‌های شیرین برای کودکانی که سهم آنها از زندگی زخم‌هایی بوده که برای درمان شان نیاز به دلی قوی و روحی آسیب ناپذیر دارند. 

از اتاق بازی کودکان برای مان بگویید؛ همان که جرقه برآورده شدن آرزوها شد؟

سال ۹۴  دوسال بعد از راه اندازی موسسه فرهنگی هنری «پنجمین فصل قشنگ» تصمیم گرفتیم یک پارک بادی در بیمارستان شفای اهواز راه اندازی کنیم. اما متوجه شدیم که ایجاد پارک بادی ممنوع است به این دلیل اتاق بازی کوچکی که در بیمارستان بسته بود را به کمک خیران و درآمد عاید از برگزاری جشنواره غذا تجهیز کردیم. این اتاق محلی برای کودکان شد که لحظات خوشی را آنجا سپری کنند، همان جا درختی کاغذی قرار داده شد که بعدها با مراجعه به بیمارستان و این اتاق نقاشی نوشته‌هایی از آرزوهای بچه‌ها روی درخت دیدم، جا خوردم و با خودم گفتم کودکی که رنجی متحمل است و ساعت‌های زیادی بیمارستان می‌ماند آرزویش را این طور به اشتراک گذاشته، پس نمی‌شود ما فقط بیننده این آرزوها باشیم. آنجا بود که جرقه برآورده شدن آرزوها در ذهنم شکل گرفت. 

و حالا شش سال گذشته، چه راهی را در این مدت سپری کردید؟
 از سال ۹۴ تا الان کنار بچه‌ها بودیم و ۵۲۹ آرزو برآورده شد؛ کودکان زیادی بعد از اینکه آرزوشون برآورده شد، خوب شدند! نمی‌دانم اثر این لحظات شادی بخش برای آنها بوده یا نه، ولی ما به دنبال این بودیم که امید را به آنها بدهیم و در دل شان زنده کنیم. در حال حاضر هم افراد زیادی عضو مجموعه ما هستند یکی از زیر مجموعه‌های ما گروه «همیاران بی نام» است که حدود ۷۰۰ نفر عضو دارد. افرادی که با پای دل می‌آیند چه به لحاظ مالی، چه هنری و چه فیزیکی هر چیزی که بتوانند با بچه‌ها اشتراک بذارن ارائه می‌دهند.
از حال خودتون بگید بعد از این سال‌ها؟ 
به نظرم هر آدمی‌بر کره خاکی که قرار گرفته است از بدو تولد با هدفی خلق شده و باری به هر جهت نبوده؛ من هم احساس کردم این هدفی هست که خدا برایم تعیین کرده تا در مسیر رشد قرار بگیرم. دیدگاهم نسبت به زندگی و مرگ متفاوت شده و معتقدم مدت زمانی که اینجا هستیم باید به بهترین شکل ممکن عمل کنیم و انسانیت را بلد بشیم، باید روح مون را جلا بدیم؛ روح خدا در جسم ما دمیده شده و ما باید آن را قوی تر کنیم. 

قطعا سپری کردن این راه باید سخت باشه؟ 
همیشه سخت ترین قدم‌ها اولین قدم‌ها هستند؛ خیلی سخت، کم هم می‌آوردم چون مورد سرزنش هم قرار می‌گیریم؛ خود فعالیت ما انرژی بخش و قشنگِ، اما برداشت‌های غلط آدم‌ها به دیدگاه و تجربه خودشان و با جهان بینی خودشان، گاها انرژی آدم را می‌گیرد! البته طی کردن این مسیر برایم سخت بوده اما سخت ترین قسمت ماجرا آنجاست که آدم‌هایی سنگ اندازی می‌کنند. توجیه کردن آدم‌ها، توضیح دادن شرایط برای آنها، قضاوت‌های نادرست و بعضا خیلی زشت جامعه مجازی و البته حقیقی. 

مثلا چه کسانی؟
در کنار همه آنهایی که همراهمان هستند و کمک‌های بسیاری می‌کنند افرادی هستند که حاضر به همکاری نیستند، گاهی وقتی به ارگانی می‌رویم و خود را معرفی می‌کنیم به ما تهمت می‌زنند، با اینکه مدارک ما کامل است می‌گویند از کجا معلوم که این فعالیت‌ها حقیقت داشته باشد، اینکه برای برآورده شدن آرزوی زیارت مشهد، بخواهند از ما مالیات بگیرند برای مان سنگین است و این که گاهی هرچقدر توضیح دهیم باز هم ترجیح بعضی‌ها این است که ریشه به تیشه ما بزنند و کار تعطیل شود و انگار دل شان می‌خواهد بچه‌ها بدون آرزو از دنیا بروند.

اولین باری که آرزویی برآورده کردین چه احساسی داشتین؟
زانوهام به شدت سست شدند؛ روی آسفالت زانو زدم؛  نمی‌دانم چطور می‌شود این هیجان را توصیف کرد؛ یک حس خاص و متفاوت که شبیه هیچ حسی نیست!
 
سخت ترین آرزویی که برآورده کردین چی بود؟
همه شان سخت هستند از دیدگاه من، چون نمی‌دانیم در ذهن آن بچه چه می‌گذرد و چه می‌خواهد؛ بچه نمی‌تواند خواسته و احساسش را خوب بیان کند و ما باید در هر آرزو خودمان را همسن آن کودکی کنیم که قرار است به آرزویش برسد و دنیا را از نگاه او ببینیم. پس همه آرزوها سختند.

بهترین بازخوردی که از فعالیت‌هاتون داشتید چی بود؟
اینکه امید به زندگی این کودکان برگردد، خوب شوند و دوباره شوق زندگی کردن داشته باشند، چه چیزی قشنگتر از این اتفاق می‌تواند برای من باشد. بشیر اولین بچه ای بود که آرزویش را برآورده کردیم، پزشکش گفته بود یک هفته بیشتر فرصت ندارد و یک هفته تبدیل شد به سه ماه و الان سال ششم هست که توانسته سرطان را شکست بدهد،  این‌ها تجربیاتی است که هرکسی ندارد و هر کسی هم توانایی دیدنش را ندارد.  البته خیلی‌ها را هم از دست دادیم، اقبال شان این بوده...سرنوشت این بوده و نمی‌شود از آن فرار کرد و تعیین کننده خداست.

اتاق بازی بچه‌ها هنوز هم فعال هست؟
اتاق بازی الان دو سال هست که به بهانه کرونا تعطیل شده. تمام ابزارهایی که ما تهیه کردیم آسیب دیدند و مجدد باید تهیه کنیم. بچه‌هایی که مدت زیادی بستری هستند اتاق بازی ندارند ، خسته می‌شوند و ناامید. ما هم که اجازه تردد نداریم به دلیل شرایط و این موضوع اختلال‌هایی را در روحیه بچه‌ها ایجاد می‌کند.

 

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سیستم منتشر خواهند شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهند شد
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهند شد
1401/2/27 -  شماره 5131
جستجو
جستجو
بالای صفحه
کد خبر: ۱۳۰۳۱۲
گفت و گو با «هدی رشیدی»؛ خالق لحظه‌های شیرین برای کودکان مبتلا به سرطان

آرزوهــا دیگــر نمی‌میــرند...

معصومه صالحی

خوشبختی دور نیست وقتی مهربانی کنارت باشد، وقتی دستی برای شادی‌هایت تلاش کند تا در دنیای کودکی دور از اتفاق‌های ناخوشایندی که در گوشه گوشه‌ جهان می‌افتد، آن قدر لذت زندگی زیر زبانت مزه کند که با همه وجود دلت بخواهد ادامه بدهی این مسیر را. خوشبختی دور نیست وقتی فارغ از هیاهوی جهان می‌بینی کودکی که سه ماه فرصت زندگی داشته با یک اتفاق خوشایند و یک دنیا مهربانی لذت برآورده شدن آرزویش آن قدر به مزاقش خوش آمده که او را روح زندگی می‌بخشد تا سه ماه را به شش سال برساند و همچنان به امید زنده بماند...یکی فرمانده پلیس می‌شود، یکی آتش‌نشان، دختر بچه ای پرنسس می‌شود و پسری فوتبالیست...اینها همان شادی‌هایی هستند که امید را برای کودکان مبتلا به سرطان زنده کرده است شادی‌هایی که نام «هدی رشیدی» در کنار آن درخشیده، خالق لحظه‌های شیرین برای کودکانی که سهم آنها از زندگی زخم‌هایی بوده که برای درمان شان نیاز به دلی قوی و روحی آسیب ناپذیر دارند. 

از اتاق بازی کودکان برای مان بگویید؛ همان که جرقه برآورده شدن آرزوها شد؟

سال ۹۴  دوسال بعد از راه اندازی موسسه فرهنگی هنری «پنجمین فصل قشنگ» تصمیم گرفتیم یک پارک بادی در بیمارستان شفای اهواز راه اندازی کنیم. اما متوجه شدیم که ایجاد پارک بادی ممنوع است به این دلیل اتاق بازی کوچکی که در بیمارستان بسته بود را به کمک خیران و درآمد عاید از برگزاری جشنواره غذا تجهیز کردیم. این اتاق محلی برای کودکان شد که لحظات خوشی را آنجا سپری کنند، همان جا درختی کاغذی قرار داده شد که بعدها با مراجعه به بیمارستان و این اتاق نقاشی نوشته‌هایی از آرزوهای بچه‌ها روی درخت دیدم، جا خوردم و با خودم گفتم کودکی که رنجی متحمل است و ساعت‌های زیادی بیمارستان می‌ماند آرزویش را این طور به اشتراک گذاشته، پس نمی‌شود ما فقط بیننده این آرزوها باشیم. آنجا بود که جرقه برآورده شدن آرزوها در ذهنم شکل گرفت. 

و حالا شش سال گذشته، چه راهی را در این مدت سپری کردید؟
 از سال ۹۴ تا الان کنار بچه‌ها بودیم و ۵۲۹ آرزو برآورده شد؛ کودکان زیادی بعد از اینکه آرزوشون برآورده شد، خوب شدند! نمی‌دانم اثر این لحظات شادی بخش برای آنها بوده یا نه، ولی ما به دنبال این بودیم که امید را به آنها بدهیم و در دل شان زنده کنیم. در حال حاضر هم افراد زیادی عضو مجموعه ما هستند یکی از زیر مجموعه‌های ما گروه «همیاران بی نام» است که حدود ۷۰۰ نفر عضو دارد. افرادی که با پای دل می‌آیند چه به لحاظ مالی، چه هنری و چه فیزیکی هر چیزی که بتوانند با بچه‌ها اشتراک بذارن ارائه می‌دهند.
از حال خودتون بگید بعد از این سال‌ها؟ 
به نظرم هر آدمی‌بر کره خاکی که قرار گرفته است از بدو تولد با هدفی خلق شده و باری به هر جهت نبوده؛ من هم احساس کردم این هدفی هست که خدا برایم تعیین کرده تا در مسیر رشد قرار بگیرم. دیدگاهم نسبت به زندگی و مرگ متفاوت شده و معتقدم مدت زمانی که اینجا هستیم باید به بهترین شکل ممکن عمل کنیم و انسانیت را بلد بشیم، باید روح مون را جلا بدیم؛ روح خدا در جسم ما دمیده شده و ما باید آن را قوی تر کنیم. 

قطعا سپری کردن این راه باید سخت باشه؟ 
همیشه سخت ترین قدم‌ها اولین قدم‌ها هستند؛ خیلی سخت، کم هم می‌آوردم چون مورد سرزنش هم قرار می‌گیریم؛ خود فعالیت ما انرژی بخش و قشنگِ، اما برداشت‌های غلط آدم‌ها به دیدگاه و تجربه خودشان و با جهان بینی خودشان، گاها انرژی آدم را می‌گیرد! البته طی کردن این مسیر برایم سخت بوده اما سخت ترین قسمت ماجرا آنجاست که آدم‌هایی سنگ اندازی می‌کنند. توجیه کردن آدم‌ها، توضیح دادن شرایط برای آنها، قضاوت‌های نادرست و بعضا خیلی زشت جامعه مجازی و البته حقیقی. 

مثلا چه کسانی؟
در کنار همه آنهایی که همراهمان هستند و کمک‌های بسیاری می‌کنند افرادی هستند که حاضر به همکاری نیستند، گاهی وقتی به ارگانی می‌رویم و خود را معرفی می‌کنیم به ما تهمت می‌زنند، با اینکه مدارک ما کامل است می‌گویند از کجا معلوم که این فعالیت‌ها حقیقت داشته باشد، اینکه برای برآورده شدن آرزوی زیارت مشهد، بخواهند از ما مالیات بگیرند برای مان سنگین است و این که گاهی هرچقدر توضیح دهیم باز هم ترجیح بعضی‌ها این است که ریشه به تیشه ما بزنند و کار تعطیل شود و انگار دل شان می‌خواهد بچه‌ها بدون آرزو از دنیا بروند.

اولین باری که آرزویی برآورده کردین چه احساسی داشتین؟
زانوهام به شدت سست شدند؛ روی آسفالت زانو زدم؛  نمی‌دانم چطور می‌شود این هیجان را توصیف کرد؛ یک حس خاص و متفاوت که شبیه هیچ حسی نیست!
 
سخت ترین آرزویی که برآورده کردین چی بود؟
همه شان سخت هستند از دیدگاه من، چون نمی‌دانیم در ذهن آن بچه چه می‌گذرد و چه می‌خواهد؛ بچه نمی‌تواند خواسته و احساسش را خوب بیان کند و ما باید در هر آرزو خودمان را همسن آن کودکی کنیم که قرار است به آرزویش برسد و دنیا را از نگاه او ببینیم. پس همه آرزوها سختند.

بهترین بازخوردی که از فعالیت‌هاتون داشتید چی بود؟
اینکه امید به زندگی این کودکان برگردد، خوب شوند و دوباره شوق زندگی کردن داشته باشند، چه چیزی قشنگتر از این اتفاق می‌تواند برای من باشد. بشیر اولین بچه ای بود که آرزویش را برآورده کردیم، پزشکش گفته بود یک هفته بیشتر فرصت ندارد و یک هفته تبدیل شد به سه ماه و الان سال ششم هست که توانسته سرطان را شکست بدهد،  این‌ها تجربیاتی است که هرکسی ندارد و هر کسی هم توانایی دیدنش را ندارد.  البته خیلی‌ها را هم از دست دادیم، اقبال شان این بوده...سرنوشت این بوده و نمی‌شود از آن فرار کرد و تعیین کننده خداست.

اتاق بازی بچه‌ها هنوز هم فعال هست؟
اتاق بازی الان دو سال هست که به بهانه کرونا تعطیل شده. تمام ابزارهایی که ما تهیه کردیم آسیب دیدند و مجدد باید تهیه کنیم. بچه‌هایی که مدت زیادی بستری هستند اتاق بازی ندارند ، خسته می‌شوند و ناامید. ما هم که اجازه تردد نداریم به دلیل شرایط و این موضوع اختلال‌هایی را در روحیه بچه‌ها ایجاد می‌کند.

 

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سیستم منتشر خواهند شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهند شد
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهند شد