عشق مادر به فرزند را عشق مادرانه میگویند. نوع خالص، اصیل و آرمانی عشق مادرانه کمیاب و نادر است، زیرا اغلب با قدرتگرایی و تمایل مادر به سلطه همراه است. تشخیص این امر در عشق مادرانه دشوار است و معمولاً روانکاو میتواند آن را مشاهده کند. برای تشخیص قدرتگرایی در عشق مادرانه لازم است که نخست ویژگیهای عشق مادرانه را بشناسیم. مهمترین ویژگی عشق مادرانه، فقدان سلطهجویی و بدون قید و شرط بودن آن است؛ به این معنی که مادر در ازای مهر و محبتی که نثار فرزندش میکند، از او هیچ گونه توقع و چشمداشت یا انتظار متابعت ندارد. رفتار فرزند شایسته باشد یا نباشد، عشق مادرانه به دنبال بده بستان و معامله نیست و مادر همواره خواهان خوشبختی اوست.
ویژگی دیگر عشق مادرانه، موضع برتر مادر در برابر فرزند است. در آغاز، مادر(عاشق) قوی و کودک(معشوق) ضعیف و ناتوان است. مادر برآورنده نیازها و کودک نیازمند انواع یاریهاست. کودک ضعیف در کنار مادر ضمن تغذیه و مراقبت شدن، دلبری، دلدادگی، عاشق شدن، معشوق بودن و عشق به زندگی را که ضامن خوشبختی اوست، میآموزد، و بالاخره عشق مادرانه اصیل و خالص(آرمانی)، طوری فرزند را پرورش میدهد که بتواند از عشق کودکانه(معشوق بودن) عبور کند و راه استقلال را در پیش گیرد و عاشق شدن و عشق ورزیدن به دیگران را که شکل تکامل یافته عشق در وجود اوست، بیاموزد. در کنار این دو ویژگی، لازم است به جوهر اصلی این عشق اشاره کنیم که نیاز تدریجی به جدایی عاشق(مادر) و معشوق(فرزند) از هم است و تا رسیدن به استقلال کامل معشوق ادامه دارد. در واقع، تفاوت عشق مادرانه با عشق زن و مرد، در این است که در عشق زن و مرد عاشق و معشوق از ابتدا با هماند، اما سرانجام باید از یکدیگر جدا شوند. با آگاهی به ویژگیهای یاد شده، به کند و کاو در عشق مادرانه در زندگی روزمره میپردازیم تا به منشأ قدرتگرایی مادر به فرزند پی ببریم.
بدیهی است که هر مادری،مانند همه انسانها، احساس تنهایی و اضطراب را با خود دارد و برای غلبه بر آن، مانند همه انسانهای دیگر، به عشق نیازمند است و در غیر این صورت، به قدرت و سلطهجویی کشیده میشود. به سبب کثرت جوامع توتالیتر(دیکتاتور) در عصر حاضر، مادران قدرتگرا فراواناند و اکثریت آنها میل به سلطهجویی دارند و این میل در ابتدا از سادهترین و نزدیکترین راه یعنی به وسیله کودک ضعیف و ناتوانی که در کنار اوست، از قوه به فعل در میآید؛ اما از آنجا که این میل تحتالشعاع عشق غریزی اوست و در کنار عشق بدون قید و شرط او قرار میگیرد، کمرنگ است و به آسانی مشاهده نمیشود. این تضاد پنهان، یعنی تضاد بین عشق بدون قید و شرط مادر و ضرورت رها کردن فرزند، میل به سلطهجویی برای وابسته کردن فرزند را در عشق مادر نهادینه میکند تا آنجایی که نیاز و تمنای روزافزون جدایی و استقلال از مادر، فرزند را با سلطه مادر درگیر میکند و این تضاد پنهان آرام آرام آشکار میشود.
روند استقلال و جدایی فرزند از مادر و رها شدن از سلطه او، تدریجی و پیوسته است و از زمان نوزادی تا بزرگسالی ادامه دارد. فرزند در نخستین روزهای بعد از تولد، با تغذیه، شنیدن سخنان محبتآمیز و لمس شدن، جلوههایی از عشق بدون قید و شرط مادر را تجربه و به ویژه معشوق بودن را حس میکند تا زمانی که آرام آرام از شیر خوردن از مادر بینیاز شود. این مرحله، نخستین گام برای جدایی و رهایی از وابستگی به اوست. در این مرحله مادر به راحتی و به آسانی جدایی را میپذیرد، زیرا هنوز فرزند در اطاعت کامل از اوست و میل به سلطهجویی در او حتی ارضا میشود؛ اما کودک در روند رشد خود تا جدایی، باید از عشق کودکانه(معشوق بودن) عبور کند و با تکامل عشق در ساختار عاطفی خود، عناصر اصلی عشق واقعی را که چیزی جز دلسوزی، مسئولیت و احترام نیست، در وجود خود نهادینه کند و عشق ورزیدن به غیر را بیاموزد؛ در غیر این صورت، هرگز نمیتواند به استقلال برسد و از وابستگی به مادر رها شود.
تجربه ثابت کرده است که تنها معدودی از کودکان موفق به پشت سر گذاشتن عشق کودکانه میشوند، زیرا اغلب مادران با نام عشق یا وظیفه، به کنترل فرزند در سنین بعد از کودکی نیز ادامه میدهند، با ترفندهای گوناگون بر او اعمال سلطه میکنند. تنبیه و تهدید از اشکال آشکار سلطهجویی است که برخی از مادران آن را به کار میگیرند، اما تکنیکهای دیگری هم هست که جنبههای سلطهجویی آنها پنهان است؛ تکنیکهایی که به جای عشق ورزیدن، سلطهجویی(تحقیر و بیاحترامی) را به فرزند آموزش میدهد. از روشهای رایج برای کنترل فرزند، ایجاد احساس شرم و گناه در اوست؛ یعنی اگر فرزند آنچه را مطابق خواسته و صلاح مادر است، انجام ندهد، مادر(قدرتگرا) با بیان عباراتی از این دست که در حقیقت چیزی جز استفاده ابزاری از عشق نیست، فرزند را شرمسار میکند و به اطاعت از خود وا میدارد:
چرا به حرفهایم توجه نمیکنی؟ چرا نمیخواهی مثل آدمی بزرگ رفتار کنی؟ از این که باعث آزار و اذیت دیگران میشوی، باید خجالت بکشی. وقتی رفتارت را تغییر نمیدهی، مردم چه فکری درباره تو خواهند کرد؟ اگر از بینظمیهایت دست برنداری، بیمار خواهم شد(و اگر مادر حتی سالها بعد مثلاً به حمله قلبی دچار شود، فرزند ممکن است از احساس گناه غمگین و دچار افسردگی شود). با این رفتاری که داری، نمیتوانم دوستت داشته باشم. اگر به رفتارت ادامه بدهی، دیگر دوستت نخواهم داشت. اگر مرا دوست داشتی، چنین رفتاری از تو سر نمیزد. بدیهی است که به کارگیری چنین عباراتی در روشهای تربیتی مادر، عشق مادرانه را از جنبه بیقید و شرط خود تهی میسازد و «توقع» و «انتظار» را که از نشانههای سلطهجوییاند، به جای آن مینشاند؛ تا جایی که این تمایل در مادر تشدید و فرزند موظف میشود آنها را برآورده سازد: تو باید بزرگ و قوی باشی. باید به اندازه پدرت قوی باشی. باید مایه افتخار و آبروی خانواده خود باشی؛ وگرنه شرمسار خواهیم شد. باید در فلان رشته تحصیلی قبول شوی؛ در غیر این صورت، نمیتوانی روی ما حساب باز کنی!»از تکنیکهای دیگر مادر قدرتگرا، برای کنترل فرزند، مقایسه کردن فرزند با دوستان و همسالانش است. مادرانی که از این روش استفاده میکنند، معتقدند که استفاده از تنبیه بدنی برای کنترل فرزند روش نادرستی است و میتوان با تحقیر فرزند، به وسیله مقایسه با همسالانش، به نتیجه بهتری رسید: وضع تحصیلی دوستانت از تو بهتر است. بچههای فامیل بهتر از تو درس میخوانند. دوستانت کمتر از تو از خانوادهشان متوقعاند.
تجربه ثابت کرده است بسیاری از مادران نه تنها در دوران کودکی، بلکه در دوران جوانی فرزند نیز میل به کنترل او دارند و در نتیجه تضاد شدید بین عشق و سلطهجویی، در عشق مادرانه خود شکست میخورند. مشاهدهها حاکی از آن است که وقتی تمنای استقلال و جدایی در فرزند رشد میکند، مادر قدرتگرا قادر نیست او را از سلطه خود رها و عشق بدون قید و شرط خود را نثارش کند. وقتی فرزند بیشتر رشد میکند و به دبیرستان و دانشگاه میرود، با دوستان جدید و افکار تازهای آشنا میشود و رها کردن او دشوارتر از پیش میشود. فرزند در دوران تحصیلات دانشگاهی بیشتر اوقات را دور از خانه و در مصاحبت با دوستانش میگذراند و بیشتر علاقمند است که از حصار مادر دور بماند. این تغییر رفتار اغلب مایه نگرانی مادر و تمایل به سلطه بیشتر در او میشود و او را وا میدارد تا معاشرت فرزند را با دوستانش محدود کند و با وضع برخی مقررات ساختن فرزند به رعایت آنها، او را در حریم و سلطه خود نگه دارد.
رها کردن فرزند به ویژه وقتی که فرزند قصد ازدواج دارد و میخواهد کاملاً از مادر جدا شود، زندگی مستقل خود را بسازد، بسیار دشوارتر و گاه ناممکن میشود. دخالت در انتخاب نامزد و گاه برهم زدن نامزدی بین فرزند و همسر مورد علاقه او و دخالت نابجا در امور زناشویی بعد از ازدواج که گاه باعث از هم پاشیدن خانواده فرزند میشود، نمونههایی هستند که حاکی از قدرتگرایی و سلطه جوی پنهان مادر و ناتوانی او در رها کردن فرزند است. تجربه ثابت کرده است که اغلب مادران در کار عشق مادرانه شکست میخورند، زیرا قادر نیستند در روند جدایی از فرزند که اجتنابناپذیر است، فرزند را از سلطه و حوزه نفوذ خود رها کنند. اغلب مادران فقط تا زمانی که فرزند بسیار ناتوان و کوچک است و میل به سلطهجویی او را ارضا میکند، از او رضایت دارند.
بدون تردید نوع عالی و آرمانی عشق مادرانه، در عشق به نوزاد یا فرزند ضعیف و ناتوان خلاصه نمیشود، بلکه رشد دادن فردیت و استقلال فرزند منظور نهایی آن است. نوع عالی عشق مادرانه هرگز مانع رشد و استقلال فرزند نمیشود و او را به عجز و ناتوانی در برابر خود تشویق نمیکند و در واقع، مادری که آرزومند جدایی و استقلال کامل فرزند است، مادری که به حصول جدایی کمک میکند و مادری که قادر است در روند جدایی فرزند را رها کند، عاشق واقعی محسوب میشود و میتوان او را در عشق مادرانه پیروز و موفق دانست.
مادری که واقعاً عاشق است، مادری که از لحاظ رشد عواطف و رشد قوه عاقله به درجه بالایی از تحقق فردیت رسیده است، مادری که برایش نثار کردن، لذت بخشتر از دریافت کردن است و مادری که بنیاد هستیاش متین، مستقل، استوار و قوی است، میتواند حتی هنگامی که فرزندش در راه جدایی از او گام برمیدارد، او را دوست داشته باشد... در عشق مادرانه دو موجود که یکی هستند، از هم جدا میشوند. مادر نه تنها باید این جدایی را «تحمل» کند، بلکه باید آرزومند آن باشد و به حصول آن کمک کند. فقط در اینجاست که عشق مادرانه همچون تکلیفی خطیر جلوه میکند، زیرا احتیاج به «فداکاری» دارد. نیاز به این دارد که بتوان همه چیز را نثار کرد؛ بدون این که توقع چیزی جز خوشبختی کودک در میان باشد و همین جاست که اکثر مادران در کار عشق مادرانه شکست میخورند.
این تحلیل با جوهر اصلی عشق مادرانه در تضاد است، زیرا از یک طرف مادر باید آرزومند جدایی باشد و به حصول آن کمک کند و از طرف دیگر باید جدایی را «تحمل» کند و از خود «فداکاری» نشان دهد. در حالی که وقتی از مادر و عشق آرمانی مادرانه سخن میگوییم، نباید از تحمل و فداکاری مادر سخن بگوییم و به این حقیقت توجه داشته باشیم که مادر عاشق و آگاه بر اساس جوهر عشق مادرانه با شور و اشتیاق روند جدایی را پشت سر میگذارد.
سئوالی که اغلب مطرح میشود این است: چه کسی در بازی قدرت برنده است؛ مادر یا فرزند؟ تجربه ثابت کرده است که در واکنش به رفتار سلطه جویانه مادر، فرزند هم به شیوه خود واکنش نشان میدهد. به این منظور که مادر را تحت سلطه و کنترل خود قرار میدهد. برای مثال، میتوان از کودکی نام برد که در پاسخ به قدرتگرایی مادر دست به طغیان میزند و با توجه به تحقیر او، در مقایسه با همسالانش، با گفتن عباراتی چون: اگر بچههای همسایه و فامیل بهتر از من هستند، مادران آنها نیز از تو بهترند، مادر را تحقیر میکند یا برعکس، میتوان از کودکی نام برد که در مقابل قدرتگرایی مادر تسلیم میشود و با ایجاد حس ترحم در مادر(مثلاً با گریه کردن)، او را وادار به انجام دادن کاری میکند که خود میخواهد.
بدیهی است کودکی که تسلیم سلطهجویی مادر میشود، اعتماد به نفسش را از دست میدهد و رفتهرفته خود را بیلیاقت، ناشایست و بیارزش میداند، در بسیاری از موارد اعمالش را با توجه به تصویرهای ذهنیای که از خود دارد، شکل میدهد. در واقع، نتیجه واکنش فرزند در دو حالت طغیان و تسلیم فرقی با هم ندارد و در هر دو حال یکی است؛ زیرا در یکی با تحقیر شدن مادر و در دیگری با تحقیر شدن و از دست دادن اعتماد به نفس فرزند روبهرو هستیم، بنابراین میتوان گفت که در بازی قدرت بین مادر و فرزند، هر دو طرف بازندهاند.
نقطه مقابل مادر قدرتگرا، مادر عاشق است. ویژگی مادر عاشق در مقایسه با مادر قدرتگرا، احترام به فرزند است. احترامی آمیخته با دلسوزی و احساس مسئولیت مادرانه که سلطهجویی در آن راه ندارد و در فرزند اعتماد به نفس ایجاد میکند. مادر عشق، پرورش و تربیت فرزند را به سمتی سوق میدهد که از مسئولیت خود او در مقابل فرزند رفته رفته کاسته شود، فرزند مستقل و «خود مسئول» بار آید و بدون تکیه به مادر مراقبت از خود را به عهده بگیرد. برای مثال، سعی میکند از کودکی فرزندش را تشویق کند که جزئیترین امور شخصی(پوشیدن لباس، نظافت اتاق و خریدهای شخصی) تا امور مهمتری چون انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل و انتخاب همسر را مستقلاً انجام دهد و در خلال آن، از استقلال و رفتارهای مستقل فرزند تقدیر میکند. برای چنین مادری عشق بدون قید و شرط، همواره لذت بخشتر از عشق مشروط(توقع و انتظار) است. از اینرو، هنگامی که فرزند در راه استقلال و جدایی از او گام برمی دارد، باز هم عشق بدون قید و شرط خود را نثارش میکند و در نتیجه این بازی عاشقانه است که فرزند و مادر، هر دو، احساس میکنند که برنده هستند. شعار مادر عاشق حتی موقعی که با فرزندش مخالف است، این است: من دشمن تو نیستم؛ من و تو دوست هستیم. موقعی که تو موفق میشوی، من هم موفق میشوم و وقتی تو شکست میخوری، من هم بازنده میشوم؛ چون عاشق تو هستم و به تو عشق میورزم.