«میخواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم، من میخواهم در راه وطن بمیرم. من میخواهم در قبرستان شهدای آزادی دفن بشوم، من تا آخر عمر برای دفاع از وطن حاضر میباشم.»
این فریاد نماینده اول مردم تهران است که در اسفند ۱۳۲۲ شمسی در چهاردهین دوره مجلس شورای ملی ایران طنین افکند. محمد مصدق که در روز ۲۶ خرداد سال ۱۲۶۱ هجری شمسی در تهران چشم به جهان گشود تا روز ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ که دیده از جهان فور بست مدت ۸۴ سال تمام یعنی سراسر عمر خود را در راه استقلال کشور و آزادی ملت ایران مبارزه کرد. او هیچ زمان از مبارزه دست نکشید، یاس بخود راه نداد، در اعتقادات خویشتردید نکرد و از اتکاء به اصالت ملت و قدرت توده مردم باز نایستاد.
در جوانی در میان آزادی خواهان به دفاع از انقلاب مشروطیت ایران پرداخت. و پس از سقوط استبداد محمد علیشاه قاجار در دورههای کوتاهی که مشاغل اداری و حکومتی یافت نمونه صداقت و صحت عمل و استواری و میهن دوستی بود. او در انجام وظایف دولتی همواره منافع مردم و حیثیت ملت ایران را مقدم بر هر امری میشمرد و در برابر نادرستی و مطامع صاحبان قدرت داخلی و دسایس عوامل خارجی بشدت مقاومت میکرد.
مبارزه دکتر مصدق برای الغاء کاپیتولاسیون (یعنی اجازه محاکمه اتباع خارجه توسط ماموران دولت خارجی نسبت به جرائمی که در داخل خاک ایران مرتکب میشدند) و مبارزه با کودتای سید ضیاءالدین طباطبائی و رضا خان میرپنج که در سوم اسفند سال ۱۲۹۹ هجری شمسی برطبق نقشه دولت استعماری انگلیسی انجام گرفت صفحات درخشانی در تاریخ مبارزات استقلال طلبانه و آزادیخواهانه ملت ایران گشود. او نخستین کسی بود که در برابر کودتا به مقاومت برخاست، هیچگاه این توطئه را نپذرفت و برای از بین بردن آثار و نتایج شوم آن از هیچ کوششی فروگذار نکرد و همه مخاطرات این مبارزه را به جان و دل خرید.
دکتر مصدق در نطق معروف خود در جلسه ۱۶ اسفند ۱۳۲۲ مجلس شورای ملی مفهوم استبداد و دیکتاتوری وحکومت ملی را با زبانی ساده باین شرحترسیم نمود: «... هیچ ملتی در سایه استبداد بجائی نرسید. آنها که دوره بیست ساله را با این دوره که از آزادی فقط اسمی شنیدهایم مقایسه میکنند و نتیجه منفی میگیرند در اشتباهند زیرا سالها لازم است که بعکس العمل دوره ۲۰ ساله خاتمه داده شود. دیکتاتور شبیه به پدری است که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس از مرگ خود اولادی بی تجربه و بی عمل بگذارد پس مدتی لازم است که اولاد او مجرب و مستعد کار شود. یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچاند و باید آنها را یک نفر اداره کند این همان سلطنت استبدادی است که بود، مجلس برای چه خواستند و قانون اساسی برای چه نوشتند؟ و یا باید گفت که حکومت ملی حکومتی است که تمام مردم باید غمخوار جامعه و در مقدرات آن شرکت نمایند در اینصورت منجی و پیشوا مورد ندارد.»
نظم دکتر مصدق در مورد مبارزه با استعمار و قطع نفوذ اجانب و تحصیل استقلال ملی در بیان نظریه سیاست موازنه منفی ظاهر گردید.
نظریه سیاست موازنه منفی در یک دوره بحث و گفتگوی فراوان و کشمکش و برخوردهای سیاسی در مورد اعطای امتیاز نفت نقاط مختلف کشور به کمپانیهای آمریکائی و همچنین به دولت روسیه شوروی در سال ۱۳۲۳ اعلام گردید. در آنزمان دولت ساعد با کمپانیهای آمریکائی مشغول مذاکره درباره اعطای امتیاز نفت بود و سپس دولت روسیه شوروی بطور رسمی تقاضای امتیاز نفت مناطق شمال کشور را نمود.
وقتی جریان مذاکرات و پیشنهادات افشاء گردید دکتر مصدق بشدت به نخست وزیر وقت اعتراض کرد و مذاکره با کمپانیهای آمریکائی رامحکوم نمود و در برابر کسانی که برای دادن امتیاز به آمریکائیها استدلال میکردند در روز هفتم آبان ماه ۱۳۲۳ در مجلس اعلام داشت: «آنها که میگویند اعطای امتیاز به شرکتهای تابعه دولت آمریکا از این لحاظ که آن دولت با ما مجاور نیست خالی از ضرر است در اشتباهند. تنها عدم مجاورت دلیل نیست که دادن امتیاز به آن دولت و یا شرکت آمریکائی برای ما ضرر نکند، آمریکا دولتی نیست که مجاورت با عدم مجاورت آن با ما فرق کند...» مصدق با آنکه در یک خانواده اشرافی بدنیا آمد هیچگاه با اعیان و اشراف و طبقات ثروتمند و مرفه جامعه همبستگی نداشت. در تمام طول عمر خود از توده مردم الهام میگرفت. همانند آنان زندگی میکرد و از مردم محروم حمایت و دفاع مینمود.
مصدق به محض قبول زمامداری به شهربانی ابلاغ کرد که هیچ روزنامه و نویسندهای را از نظر مقالاتی که راجع به شخص او مینویسند و بعنوان اهانت مورد تعقیب قرار ندهند و بدینترتیب علاوه بر تجلی روحیه آزادی خواهی از ایجاد مشکلاتی برای دولت از جهت انتقاد از شخص خود جلوگیری بعمل آورد. مصدق با وجود پیروزیهای پیاپی که بدست آورد و بخصوص توفیق در امر خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران هیچگاه غره نشد.
غرور به او دست نداد. خود را نباخت و از خود بیخود نشد. موفقیتهای دکتر مصدق از اردیبهشت تا تیرماه ۱۳۳۰ برای نخستین بار نام ایران و نهضت ملی ایران را در تمام دنیا مشهور ساخت و دکتر مصدق را بعنوان رهبر نهضت و پیشوای ملت و مرد بزرگ تاریخ که توانسته یک امپراطوری بزرگ را بزانو درآورد شهره آفاق ساخت و بهمین جهت جمعی از روی احساسات و هیجانات و جمعی نیز بمنظور استفاده از اوضاع و احوال روز درصدد تجلیل از مصدق برآمدند و برای ساختن مجسمه او اقدام کردند و در تهران تابلوهای خیابان چرچیل آن زمان را برداشتند و بجای آن خیابان را بنام دکتر مصدق نام گذاری کردند.
دکتر مصدق بلافاصله دستور داد نام او را از خیابان بردارند و در پیامی که در تاریخ ۱۶ تیر ماه ۱۳۳۰ برای ملت فرستاد مردم را از چنین اقداماتی برحذر داشت و آنان را متوجه موقعیت خطیر کشورو وظیفه آحاد مردم نمود و در پایان با صدای رسا چنین اعلام نمود: «... با ذکر این مقدمه با صدای رسا که تا پایان حیات و بلکه بعد از مرگ من نیز اثر خود را در ضمیر وطن پرستان باقی بگذارد اعلام میکنم که بلعنت خدا و نفرین رسول گرفتار شود هرکس که بخواهد در حیات و مماتم بنام من بتی بسازد و مجسمهای بریزد. زیرا هنوز رضایت وجدان برای من حاصل نشده و آنروز که بخواست خداوند این مقصود حاصل شود تازه نشانه انجام وظیفه است که هرکس بدان مکلف میباشد و حقا سزاوار خوشباش پاداش نیست.»
مصدق بدینوسیله نشان داد که اسیرهوای نفس و تلقینات چاپلوسان و تملق گویان نبوده و کسی نمیتواند اورا از این طریق بفریبد و آلت مقاصد خویش قراردهد. در تمام دوران حکومت دکتر مصدق سرودی بنام او در رادیو دولتی پخش نشد و هیچگاه از بودجه دولت و یا وجوه عمومی بنفع شخص وی تبلیغ نگردید. مصدق در بستر بیماری و مرگ نیز همچون زندگیش بزرگ منشانه رفتار میکند و به گفته دکتر شریعتی چونان بمیرد که زیسته است، مرگی که شایسته بزرگی چون او باشد.
حکایت بیماری و مرگ مصدق از زبان فرزندش غلامحسین مصدق چنین است: «هنگام بیماری شدید پدر در آبان ۴۵ موضوع مسافرت به خارج را با او در میان گذاشتم. ناراحت شد و با پرخاش گفت چرا به اروپا بروم پس شماها که ادعای طبابت دارید و در خارج تحصیل کردید چه کارهاید؟ اگر واقعا طبیب هستید همینجا مرا معالجه کنید، اگر دروغ است و مردم را گول میزنید حرف دیگری است وانگهی من با دیگران چه فرقی دارم؟ مگر همه مردم که بیمار میشوند برای معالجه به اروپا میروند؟ در مورد آوردن پزشک از خارج هم مخالفت کرده و گفت: لعنت بر من و هرکس دیگر که در این زمان خرج چندین خانواده این ملت فقیر را صرف آوردن دکتر از خارج نماید من خاک پای این ملتم.»
روز نهم اسفند سال ۱۳۳۱ طنابی را برای انداختن بگردن من آورده بودند همه دیدند آنروز هم اگر موفق میشدند میگفتند مردان مسلمان وطن پرست و شاه دوست سزای یک مرد خائن را کف دستش میگذاشتند. من طی این همه فشار و ناملایمات این همه تهدید و تضییقات از علت اساسی و اصلی گرفتاری خودم غافل نیستم و بخوبی میدانم که سرنوشت من باید مایه عبرت مردانی بشود که ممکن است در آتیه در سراسر خاورمیانه درصدد گسیختن زنجیر بندگی و بردگی استعمار برآیند.
دکتر مصدق در ۱۴ اسفند ماه ۱۳۴۵ ساعت ۶ صبح به دنبال یک دوره طولانی بیماری در سن ۸۴ سالگی در بیمارستان نجمیه تهران درگذشت. او وصیت کرده بود پیکرش در کنار شهدای ۳۰ تیر (آرامگاه ابن بابویه) دفن شود ولی با مخالفت شاه چنین نشد و اورا در طبقهی زیرین خانه اش واقع در احمد آباد بخاک سپردند.