کد خبر: ۱۳۶۱۲۴
چرا دعوای «نقی» و «بهتاش» وایرال شد؟

دعواهای واقعی یک خانواده معمولی در تلویزیون

گروه فرهنگی: سریال پایتخت برای خانواده‌های معمولی است؛ خانواده‌ای که در آن خبری از پدر همیشه فهیم و مقتدر، مادر همواره فداکار و ساکت و بچه‌های ناسپاس ولی در آخر متنبه نیست؛ همه با تمام خوبی‌ها و بدی‌ها، خودشان هستند.

خانواده‌ای معمولی که یک سکانس ۴ دقیقه‌ای از بحث و دعوایشان آنچنان در فضای مجازی وایرال می‌شود که اکثر افراد با آن همذات‌پنداری می‌کنند چون درد را از حالت شخصی و خجالت‌آور خارج کرده و آن را به یک درد جمعی و قابل حرف زدن تبدیل می‌کند. یک دعوای معمولی برای خانواده‌های معمولی!
 باوجود اینکه طی ۷ فصل گذشته از سریال پایتخت این اولین باری نبود که شاهد دعوای دایی و خواهرزاده‌ای بین «نقی» و «بهتاش» بودیم، اما  دعوای ۴ دقیقه‌ و ۳۰ ثانیه‌ای قسمت نوزدهم فصل هفتم جور دیگری بر دل مخاطب نشست. سکانسی که مخاطب می‌توانست به هر دو طرف حق بدهد و یا خودش را جای آنها بگذارد. سکانسی از یک دعوای خانوادگی میان دو نسل که درباره مشکلات و چالش‌هایشان صحبت می‌کردند و به نوعی هر کس به دنبال مقصر برای چالش‌ها، کمبودها و ناکامی‌هایش می‌گشت. این سکانس پر از احساسات ناب و بدون تکلف بود، چیزی که چندسالی است در سریال‌های امروزی کمتر دیده می‌شود. این سکانس به جای شعار دادن، در یک لحظه ساده ولی عمیقِ خانوادگی تمرکز کرد و همین باعث شد مردم بتوانند خودشان را به جای بازیگران تصور کنند.در واقع وایرال شدن این سکانس و صحبت‌های زیاد درباره آن در فضای مجازی و حتی زیر پست‌های اینستاگرامی بازیگران این سریال، به نوعی همذات‌پنداری مردم با «نقی» و «بهتاش» بود. دو نفر که نماینده مردم معمولی در این سریال هستند. نقی یک آدم معمولی است. یک پدر با غرور، اشتباهات و دغدغه‌های روزمره که سعی دارد کاری کند تا خانواده‌اش زندگی خوبی داشته باشند، مشابه خیلی از پدرهای دیگر که قرار نیست همیشه هم خوب و عاری از مشکل و خطا باشند. بهتاش اما نماینده نسل جوان‌تر و پر از آرزوهای بزرگ است که گاهی به دنبال میان‌بُر برای موفقیت می‌گردد، با ناکامی‌هایش دست و پنجه نرم می‌کند و همین باعث می‌شود تا مخاطب او را بفهمد و درک کند. 
دکتر مرجان علی‌قارداشی، روانشناس معتقد است این سکانس یکی از نمونه‌های بسیار قوی و واقعی از درامی‌ است که کاملاً با روان جمعی جامعه ایران هم‌راستا است و می‌گوید: می‌توانیم از دو لایه روان‌شناختی و اجتماعی به این سکانس بپردازیم. بهتاش نمادی از نسلِ سوخته، قربانی توهم و بدون پشتیبان واقعی است. او نماینده‌ نسل جوانی است که با هزار رویا بزرگ شدند، اما در واقعیت زمین خوردند. دل پُری دارد که فقط به خاطر شکست خوردن نیست، بلکه احساس فریب خوردگی می‌کند و در جمله‌اش رو به نقی که می‌گوید: «تو همه‌اش بهم توهم دادی که یه چیزی‌ام، ولی آخرش هیچی نشدم» نشان‌دهنده‌ همان شکاف بین رویا و واقعیتی است که در زندگی خیلی از جوانان وجود دارد. بهتاش از توهم حمایت حرف می‌زند و نه خود حمایت، چون در ذهن او نقی که نماد نسل قبلی است نه تنها کمکی به او نکرده، بلکه یک امید واهی هم به او تزریق کرده است. بهتاش به دلیل فاصله چیزهایی که از موفقیت به او گفته بودند و آنچه که برایش رخ داده است مدام این سوال را دارد که «من تقصیر دارم، یا همه منو گول زدن؟» و چون برایش سخت است که خود را مقصر بداند، مخاطب سریال جمله «همه منو به فنا دادن!» را از او می‌شنود؛ جمله‌ای پر از خشم که نه تنها متوجه جامعه است بلکه به آدم‌های نزدیک‌اش هم ربط پیدا می‌کند. بهتاش با پدیده مهم «توهم تحقق‌نیافته» دست و پنجه نرم می‌کند. یعنی خودش هم مطمئن نیست واقعاً می‌توانست موفق باشد یا نه، ولی چون یک زمانی دروازه‌بان خوبی بوده، چون شنیده «تو استعداد داری»، از خودش هویتی ساخته که بر پایه‌ی آنچه می‌توانست باشد شکل گرفته، نه آنچه که هست. وقتی آن هویت به خاطر شکست، بیماری، یا بی‌پولی از بین می‌رود، کل شخصیت او متزلزل شده و به همین دلیل به اطرافیان‌اش حمله می‌کند. چون نمی‌خواهد قبول کند «خودِ واقعی‌اش» شکست خورده است و ترجیح می‌دهد بگوید: «اگه اون‌جوری که گفتین بودم، چرا کمکم نکردین؟» این روانشناس «نقی» را شخصیتی نمادین از نسل قبل، قربانی فداکاری و فشارهای بیرونی می‌داند و ادامه می‌دهد: نقی خودش را قربانی شرایط می‌داند. نماد یک نسل کارگر، خانواده‌محور، وفادار و فروخورده‌ است که می‌گوید: «من نرسیدم به رویاهام چون باید خرج خانواده رو می‌دادم». حرفی که بهتاش درکی از آن ندارد چون احساس می‌کند این حرف‌ها به نوعی منّت گذاشتن است و این نقطه دقیقا همان جایی است که تضاد عمیق بین دو نسل به اوج می‌رسد.
او می‌گوید: نقی بلد نیست با ضعف‌اش کنار بیاید و مثل خیلی از مردهای نسل قبل، بلد نیست بگوید: «من شکست خوردم. من نتونستم» و به جایش می‌گوید: «مجبور بودم. خانواده رو باید می‌چرخوندم. من خودم رو فدا کردم». او از زبانِ قربانیِ شریف استفاده می‌کند، چون نمی‌تواند مستقیم به شکست‌اش اعتراف کند درحالی که برای بهتاش، این‌ها فقط «منت گذاشتن» به نظر می‌آید و اینجاست که دیوار بلند سوءتفاهم بین دو نسل شکل می‌گیرد. درون نقی، یک زخم عمیق از نرسیدن به قهرمان واقعی شدن، زندگی مد نظر و آرامشی که دلخواهش بود وجود دارد؛ اما غرور جلوی نشان دادن زخم را گرفته و اجازه نمی‌دهد که به بهتاش بگوید: «شاید حق با توئه. شاید منم اشتباه کردم.» نقی خسته‌ است.

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سیستم منتشر خواهند شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهند شد
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهند شد
1404/1/27 -  شماره 5798
جستجو
جستجو
بالای صفحه
کد خبر: ۱۳۶۱۲۴
چرا دعوای «نقی» و «بهتاش» وایرال شد؟

دعواهای واقعی یک خانواده معمولی در تلویزیون

گروه فرهنگی: سریال پایتخت برای خانواده‌های معمولی است؛ خانواده‌ای که در آن خبری از پدر همیشه فهیم و مقتدر، مادر همواره فداکار و ساکت و بچه‌های ناسپاس ولی در آخر متنبه نیست؛ همه با تمام خوبی‌ها و بدی‌ها، خودشان هستند.

خانواده‌ای معمولی که یک سکانس ۴ دقیقه‌ای از بحث و دعوایشان آنچنان در فضای مجازی وایرال می‌شود که اکثر افراد با آن همذات‌پنداری می‌کنند چون درد را از حالت شخصی و خجالت‌آور خارج کرده و آن را به یک درد جمعی و قابل حرف زدن تبدیل می‌کند. یک دعوای معمولی برای خانواده‌های معمولی!
 باوجود اینکه طی ۷ فصل گذشته از سریال پایتخت این اولین باری نبود که شاهد دعوای دایی و خواهرزاده‌ای بین «نقی» و «بهتاش» بودیم، اما  دعوای ۴ دقیقه‌ و ۳۰ ثانیه‌ای قسمت نوزدهم فصل هفتم جور دیگری بر دل مخاطب نشست. سکانسی که مخاطب می‌توانست به هر دو طرف حق بدهد و یا خودش را جای آنها بگذارد. سکانسی از یک دعوای خانوادگی میان دو نسل که درباره مشکلات و چالش‌هایشان صحبت می‌کردند و به نوعی هر کس به دنبال مقصر برای چالش‌ها، کمبودها و ناکامی‌هایش می‌گشت. این سکانس پر از احساسات ناب و بدون تکلف بود، چیزی که چندسالی است در سریال‌های امروزی کمتر دیده می‌شود. این سکانس به جای شعار دادن، در یک لحظه ساده ولی عمیقِ خانوادگی تمرکز کرد و همین باعث شد مردم بتوانند خودشان را به جای بازیگران تصور کنند.در واقع وایرال شدن این سکانس و صحبت‌های زیاد درباره آن در فضای مجازی و حتی زیر پست‌های اینستاگرامی بازیگران این سریال، به نوعی همذات‌پنداری مردم با «نقی» و «بهتاش» بود. دو نفر که نماینده مردم معمولی در این سریال هستند. نقی یک آدم معمولی است. یک پدر با غرور، اشتباهات و دغدغه‌های روزمره که سعی دارد کاری کند تا خانواده‌اش زندگی خوبی داشته باشند، مشابه خیلی از پدرهای دیگر که قرار نیست همیشه هم خوب و عاری از مشکل و خطا باشند. بهتاش اما نماینده نسل جوان‌تر و پر از آرزوهای بزرگ است که گاهی به دنبال میان‌بُر برای موفقیت می‌گردد، با ناکامی‌هایش دست و پنجه نرم می‌کند و همین باعث می‌شود تا مخاطب او را بفهمد و درک کند. 
دکتر مرجان علی‌قارداشی، روانشناس معتقد است این سکانس یکی از نمونه‌های بسیار قوی و واقعی از درامی‌ است که کاملاً با روان جمعی جامعه ایران هم‌راستا است و می‌گوید: می‌توانیم از دو لایه روان‌شناختی و اجتماعی به این سکانس بپردازیم. بهتاش نمادی از نسلِ سوخته، قربانی توهم و بدون پشتیبان واقعی است. او نماینده‌ نسل جوانی است که با هزار رویا بزرگ شدند، اما در واقعیت زمین خوردند. دل پُری دارد که فقط به خاطر شکست خوردن نیست، بلکه احساس فریب خوردگی می‌کند و در جمله‌اش رو به نقی که می‌گوید: «تو همه‌اش بهم توهم دادی که یه چیزی‌ام، ولی آخرش هیچی نشدم» نشان‌دهنده‌ همان شکاف بین رویا و واقعیتی است که در زندگی خیلی از جوانان وجود دارد. بهتاش از توهم حمایت حرف می‌زند و نه خود حمایت، چون در ذهن او نقی که نماد نسل قبلی است نه تنها کمکی به او نکرده، بلکه یک امید واهی هم به او تزریق کرده است. بهتاش به دلیل فاصله چیزهایی که از موفقیت به او گفته بودند و آنچه که برایش رخ داده است مدام این سوال را دارد که «من تقصیر دارم، یا همه منو گول زدن؟» و چون برایش سخت است که خود را مقصر بداند، مخاطب سریال جمله «همه منو به فنا دادن!» را از او می‌شنود؛ جمله‌ای پر از خشم که نه تنها متوجه جامعه است بلکه به آدم‌های نزدیک‌اش هم ربط پیدا می‌کند. بهتاش با پدیده مهم «توهم تحقق‌نیافته» دست و پنجه نرم می‌کند. یعنی خودش هم مطمئن نیست واقعاً می‌توانست موفق باشد یا نه، ولی چون یک زمانی دروازه‌بان خوبی بوده، چون شنیده «تو استعداد داری»، از خودش هویتی ساخته که بر پایه‌ی آنچه می‌توانست باشد شکل گرفته، نه آنچه که هست. وقتی آن هویت به خاطر شکست، بیماری، یا بی‌پولی از بین می‌رود، کل شخصیت او متزلزل شده و به همین دلیل به اطرافیان‌اش حمله می‌کند. چون نمی‌خواهد قبول کند «خودِ واقعی‌اش» شکست خورده است و ترجیح می‌دهد بگوید: «اگه اون‌جوری که گفتین بودم، چرا کمکم نکردین؟» این روانشناس «نقی» را شخصیتی نمادین از نسل قبل، قربانی فداکاری و فشارهای بیرونی می‌داند و ادامه می‌دهد: نقی خودش را قربانی شرایط می‌داند. نماد یک نسل کارگر، خانواده‌محور، وفادار و فروخورده‌ است که می‌گوید: «من نرسیدم به رویاهام چون باید خرج خانواده رو می‌دادم». حرفی که بهتاش درکی از آن ندارد چون احساس می‌کند این حرف‌ها به نوعی منّت گذاشتن است و این نقطه دقیقا همان جایی است که تضاد عمیق بین دو نسل به اوج می‌رسد.
او می‌گوید: نقی بلد نیست با ضعف‌اش کنار بیاید و مثل خیلی از مردهای نسل قبل، بلد نیست بگوید: «من شکست خوردم. من نتونستم» و به جایش می‌گوید: «مجبور بودم. خانواده رو باید می‌چرخوندم. من خودم رو فدا کردم». او از زبانِ قربانیِ شریف استفاده می‌کند، چون نمی‌تواند مستقیم به شکست‌اش اعتراف کند درحالی که برای بهتاش، این‌ها فقط «منت گذاشتن» به نظر می‌آید و اینجاست که دیوار بلند سوءتفاهم بین دو نسل شکل می‌گیرد. درون نقی، یک زخم عمیق از نرسیدن به قهرمان واقعی شدن، زندگی مد نظر و آرامشی که دلخواهش بود وجود دارد؛ اما غرور جلوی نشان دادن زخم را گرفته و اجازه نمی‌دهد که به بهتاش بگوید: «شاید حق با توئه. شاید منم اشتباه کردم.» نقی خسته‌ است.

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سیستم منتشر خواهند شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهند شد
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهند شد