داشتم عکسای فعالیتهای بچهها رو توی گروه (شاد)، از بین پیامها و وویسها جدا میکردم که باهاشون کلیپ بسازم. همینطور که گروه رو زیر و رو میکردم، جا به جا پیام سید محمد بود که اجازه گوشی من خرابه، اجازه گوشی من عکس نمیگیره،فیلم ارسال نمیکنه...دیروز آقای مدیر بهم زنگ زد و گفت سید محمد از دنیا رفته و من الان نشستم پای گروه بدون تدریس،بدون تکلیف...از این به بعد کی وسط تدریس ریاضی بپره و بگه من گوشیم خرابه. کی بعد از وویسهای روخوانی فارسی بچه ها بگه من نمیتونم وویس بذارم.کی بعد از کنفرانسای مطالعات بچه ها بگه خانم معلم عزیزم من چطوری فیلم ارسال کنم. الان کی و چطوری منو آروم کنه. الان میفهمم که روزگار ازین سخت ترم هست. سختتر از نداشتن گوشی، نداشتن صاحب گوشیه... برای شاگردم،که هیچوقت ندیدمش اما شاگردم بود...
*******
به گزارش رکنا، شنبه ظهر بود که مادر محمد برای خرید نان از خانه بیرون رفته بود.پدر مریض محمد و برادر معلولش و دو برادر خردسالش در اتاق محقرشان منتظر مادر بودند و لابد با خودشان فکر می کردند که محمد گوشه ای از آشپزخانه نشسته و دارد درس می خواند. اما ماجرا چیز دیگری بود. پسرک داشت مراسم خودکشی واعدام خود را مهیا می کرد. مادر که از راه رسید،چندین بار بر در کوفت اما کسی در را باز نمی کرد.پدر از داخل خانه و مادر بیرون در منتظر بودند که محمد به سمت در بدود و تصویر لبخندش در قاب در رو به مادرش پدیدار شود. انتظار که طولانی شد،پدر از بستر بیماری بلند شد و دوان دوان راه حیاط کوچک را طی کرد.در را که به روی مادر باز کرد،نگاه متحیر و نگران هر دو در حیاط دنبال محمد میگشت اما خبری نبود که نبود. مادر به داخل آشپزخانه سرک کشید.صدای فریادهایش محله را پر کرد و نان از دستش به زمین ریخت.
پسرم گوشی میخواست
صدای مادر محمد موسوی زاده گرفته است. انگار گلوله ای از غم راه گلویش را بسته است.با همان صدای غم زده میگوید:«محمد دانش آموز کلاس پنجم بود.او بچه درسخوان و دانش آموز زرنگی بود.دلش میخواست گوشی هوشمند داشته باشد و بتواند برای معلمش عکس و فیلم هایی را که خواسته میشد بفرستد.اما ما در خانه مان فقط یک گوشی خراب داشتیم که نه فیلمبرداری میکرد و نه میشد با آن وویس فرستاد. همین باعث غم و غصه پسرم شده بود.» او در ادامه گفت: «همسر من مریض است و یک فرزند معلول هم دارم. در خانه های مردم کار میکنم و زندگی مان را به سختی و با کمک اقوام و مردم شهر میگذرانیم.می خواستم کار کنم و برای محمد گوشی بخرم.او به من میگفت خودم بزرگ میشوم و کار میکنم اما الان نیاز به یک گوشی یا تبلت داشت که از بقیه بچه ها در درس هایش عقب نیفتد که ما هم توان مالی برای خرید آن نداشتیم.» مادر محمد با همان بغضی که در گلو دارد میگوید:«فکرش را هم نمی کردم که محمد چنین بلایی سر خودش بیاورد.او آخرین شب به من گفت هوس رنکینگ کرده است.بعد گفت دلش میخواهد آن شب را در آغوش من بخوابد.نمی دانستم چه در سر دارد و فکر نمیکردم فرزندم با من بی وفایی کند و به خاطر غصه نداشتن گوشی خودش را از بین ببرد.» در حالی که آموزش و پرورش تکذیبیهای در مورد علت خودکشی محمد صادر کرده و ادعا کرده است مدیر مدرسه محمد به او گوشی داده بوده است،از مادر میپرسیم که آیا مدیر مدرسه محمد به او گوشی داده بوده است؟ او با تعجب نه غلیظی میگوید و ادامه میدهد: «مدیر مدرسه محمد چند بار گفته بود که میخواهد به سه دانش آموز گوشی بدهد اما این اتفاق نیفتاد.هیچ گوشیای در کار نبود و تنها دلیل غصه پسرم که باعث شد این بلا را سر خودش بیاورد همین نداشتن گوشی بود.مدرسه تا به حال هیچ کمک مالی هم به ما نکرده بود.»