کد خبر: ۱۱۷۰۰۶

ترساندن یا شکوفا کردن؟ شلاق معلم بر تنِ محصل

مهرداد خدیر

خبر «شلّاق معلم ورزش بر تنِ یک دانش‌آموز در منطقه کارون اهواز» از آن دست اخبار است که نه می‌توان از کنار آن گذشت و نه چندان بر آن توقف کرد که انگار در همه جا معلمین با بچه‌های ما چنین می‌کنند.
 اولین نکته‌ای که به ذهن متبادر می‌شود این است که معلم خاطی، به احتمال زیاد بومی نیست چون بعید است کسی اهل آن منطقه باشد و چنین خشونتی از او نسبت به هم‌طایفه‌ای سر زند‌.این قضیه اما جنبه‌های دیگر هم دارد. مهم ترین جنبه این است که برخی اساس آموزش و پرورش را بر تولید «ترس» می‌دانند و معتقدند بدون اِعمال ترس، نمی‌توان آموزش و پرورش را سامان داد.
این معلم با شلاق، این ترس را ایجاد کرده و دیگرانی با نمره یا ترساندن از کنکور یا احضار پدر و مادر یا تحقیر در حضور هم کلاسی‌ها همین کار را به شکل دیگر انجام می‌دهند. مثل معلم کارونی بر جسم، شلاق نمی‌زنند اما ترس را در کالبد بچه ها تزریق می‌کنند.ارسطو می گفت: آموزش و پرورش را می‌توان این طور تعریف کرد: تعلیم دادن ما برای این است که درست بترسیم.انجمن مبلغان کلیسا نیز در سال ۱۸۱۹ تصریح کرد: «لازم است کودکان از معلمان مدرسه بترسند.»در قرن بیستم اما نگاه‌ها تغییر کرد.  روان‌شناسی به نام «گرانویل استنلی هال» به آثار زیان‌بار القای ترس در کودکان پی برد و نوشت: «بسیاری از انواع درماندگی‌ها و ناهنجاری‌های روانی به دلیل القای ترس در کودکی است.»
نویسنده این سطور روان‌شناس نیست امابر این باور است که با ترس نمی توان شاد زیست و هر چه جامعه ترسوتر، ناشادتر.چرا یک دانمارکی شاد است؟ چون ترس از معلم در کودکی و رییس شرکت و اداره در بزرگ سالی و هزینه های بیماری و نداری در پیری ندارد. نه که حتما خیلی پولدار باشد. این قدر دلار که در خانه بعضی ایرانی هاست در  خانه کدام اهل اسکاندیناوی است؟ این جمع کردن ها هم همیشه از سر طمع نیست. از ترس فرداست. نظام تأمین اجتماعی به او می گوید هوایت را در پیری دارم، نترس. بیکار شدی بیمه بیکاری هست، نترس. به دوست پولدار شده ات حسادت نکن. چون مالیاتش را می گیریم.ترس، لذت زیستن را از آدمی می‌ستاند و او را در هراس فردا و فرداها از لذت بردن از حال باز می‌دارد.این حرف را از دهان معلمان و دبیران بیندازیم که به محصل بگوید فردا چه می شوی؟ اصلا شاید نخواهد کار کند. به دبیر مربوطه چه ربطی دارد؟ او مسؤول آموزش مفاهیم ریاضی یا ادبیات در یک کتاب خاص است یا تغییر وضعیت بشریت در آینده های دور و نزدیک؟ کار او این است که بچه را از نقطۀ آ به نقطۀ بی برساند و اگر مشکلات حاد رفتاری داشت به مشاور مدرسه ارجاع دهد.هر که در یک رشته استعداد دارد. در ۱۲ سال مدرسه یک نفر از اول تا آخر نمی تواند شطرنج یا پینگ پونگ یاد بگیرد. چون معلم از روز اول می ترساند. یاد بده. نترسان. یاد نگرفت دوباره یاد بده. اصلا یاد نگرفت لابد استعداد ندارد. تحقیر نکن. نترسان. مگر خودت غیر از همان کار مشخص همه کارها را می دانی؟بخش قابل توجهی از این ترس را شوربختانه معلمان ما دانسته یا نادانسته القا می‌کنند. دانش آموز به رشته علوم تجربی رفته و معلم مدام او را می ترساند که نمی توانی پزشک شوی و وقتی پاسخ می شنود: اصلا نمی‌خواهم پزشک شوم ولی دوست دارم در رشته تجربی درس بخوانم و دیپلم بگیرم، دیگر حرفی برای گفتن ندارد.یا محصل را به خاطر نمره کم که احتمالا ناشی از شیوه بدِ تدریس خود اوست می ترساند که پدرت را باید بیاوری اما وقتی پدر یا مادر به جای ترسیدن و تأیید رفتار معلم از روش تدریس خود او انتقاد و تهدید می‌کنند به آموزش و پرورش منطقه شکایت می برند، اینجا اوست که می ترسد: ترس در برابر ترس!
مرد، همسر خود را از طلاق می‌ترساند و زن، شوهر خود را از به اجرا گذاشتن مهریه.رئیس، کارمند خود را از اخراج یا معرفی به کارگزینی می‌ترساند و کارمند، رییس را از افشای کار غیر قانونی که کرده است.
دنیای مدرن اما دنیای شکوفایی است نه ترس. ترس از جهل و عجز ناشی می‌شود. چرا زن سنتی از تهدید به طلاق بیشتر می‌ترسید تا زن مدرن. چون زن امروزی گزینه های بیشتری دارد و احتمالا به تمکن هم رسیده است.سال ها پیش خبرنگاری از یک هنرپیشه زیباروی سینما پرسیده بود چرا عرصه های دیگر را نیز مدام می آزمایید و در بازیگری توقف نمی کنید؟ پاسخ خلاف انتظاربود: «روزی آنچه شما زیبایی می دانید تمام می‌شود و من از آن روز می‌ترسم.»ترس، بر جان و روان ما سایه انداخته و تا بر این ترس غلبه نکنیم طعم خوش بختی و لذت از حال را نمی چشیم.تُجّار قدیمی می گفتند: تجارت، آن ورِ جُرأت است. پس می‌توان گفت خوش بختی آن سوی ترس است. معلم شلاق می زند تا بترساند. یا شاید شلاق می زند تا عقده های کودکی را فرونشاند.خود این معلم هم البته قربانی است و خود او هم احتمالا می‌ترسد و چه بسا می‌ترساند چون خود می‌ترسد.کار معلم ترساندن نیست. انتقال مفاهیم مشخص به دانش آموزانی با استعدادهای متفاوت است. مگر خودش نخبه بوده که توقع دارد همه نخبه باشند؟گیرم بخواهد تنبیه کند. مگر نمره در اختیار او نیست. شلاق، دیگر چرا؟ بگذریم که ترساندن با نمره هم قبیح است. درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریز پا را. زمزمه محبت را یادبگیریم!  دنیای مدرن از «رنج» به «لذت» رسید و هر که از رنج آدمی کاست گرامی‌تر داشته شد.
مادام که درهای این آموزش و پرورش فرسوده بر پاشنه «ترس» می چرخد، آش همین است و کاسه همین و ترساندن هم تنها با شلاق نیست. با ترس از نمره یا قبول نشدن در کنکور یا انتخاب رشته مناسب هم اعمال می شود.همه باید کمک کنیم این ترس را بلاوجه کنیم تا بچه های ما در دنیایی بدون ترس، زندگی کنند و شکوفا شوند.با این نگاه ارزش گذاری معلمان آسان است. معلمی که می‌ترساند و معلمی که شکوفا می کند. دست معلمان نوع دوم، بوسیدنی است.

 

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سیستم منتشر خواهند شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهند شد
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهند شد
1398/8/18 -  شماره 4545
جستجو
جستجو
بالای صفحه
کد خبر: ۱۱۷۰۰۶

ترساندن یا شکوفا کردن؟ شلاق معلم بر تنِ محصل

مهرداد خدیر

خبر «شلّاق معلم ورزش بر تنِ یک دانش‌آموز در منطقه کارون اهواز» از آن دست اخبار است که نه می‌توان از کنار آن گذشت و نه چندان بر آن توقف کرد که انگار در همه جا معلمین با بچه‌های ما چنین می‌کنند.
 اولین نکته‌ای که به ذهن متبادر می‌شود این است که معلم خاطی، به احتمال زیاد بومی نیست چون بعید است کسی اهل آن منطقه باشد و چنین خشونتی از او نسبت به هم‌طایفه‌ای سر زند‌.این قضیه اما جنبه‌های دیگر هم دارد. مهم ترین جنبه این است که برخی اساس آموزش و پرورش را بر تولید «ترس» می‌دانند و معتقدند بدون اِعمال ترس، نمی‌توان آموزش و پرورش را سامان داد.
این معلم با شلاق، این ترس را ایجاد کرده و دیگرانی با نمره یا ترساندن از کنکور یا احضار پدر و مادر یا تحقیر در حضور هم کلاسی‌ها همین کار را به شکل دیگر انجام می‌دهند. مثل معلم کارونی بر جسم، شلاق نمی‌زنند اما ترس را در کالبد بچه ها تزریق می‌کنند.ارسطو می گفت: آموزش و پرورش را می‌توان این طور تعریف کرد: تعلیم دادن ما برای این است که درست بترسیم.انجمن مبلغان کلیسا نیز در سال ۱۸۱۹ تصریح کرد: «لازم است کودکان از معلمان مدرسه بترسند.»در قرن بیستم اما نگاه‌ها تغییر کرد.  روان‌شناسی به نام «گرانویل استنلی هال» به آثار زیان‌بار القای ترس در کودکان پی برد و نوشت: «بسیاری از انواع درماندگی‌ها و ناهنجاری‌های روانی به دلیل القای ترس در کودکی است.»
نویسنده این سطور روان‌شناس نیست امابر این باور است که با ترس نمی توان شاد زیست و هر چه جامعه ترسوتر، ناشادتر.چرا یک دانمارکی شاد است؟ چون ترس از معلم در کودکی و رییس شرکت و اداره در بزرگ سالی و هزینه های بیماری و نداری در پیری ندارد. نه که حتما خیلی پولدار باشد. این قدر دلار که در خانه بعضی ایرانی هاست در  خانه کدام اهل اسکاندیناوی است؟ این جمع کردن ها هم همیشه از سر طمع نیست. از ترس فرداست. نظام تأمین اجتماعی به او می گوید هوایت را در پیری دارم، نترس. بیکار شدی بیمه بیکاری هست، نترس. به دوست پولدار شده ات حسادت نکن. چون مالیاتش را می گیریم.ترس، لذت زیستن را از آدمی می‌ستاند و او را در هراس فردا و فرداها از لذت بردن از حال باز می‌دارد.این حرف را از دهان معلمان و دبیران بیندازیم که به محصل بگوید فردا چه می شوی؟ اصلا شاید نخواهد کار کند. به دبیر مربوطه چه ربطی دارد؟ او مسؤول آموزش مفاهیم ریاضی یا ادبیات در یک کتاب خاص است یا تغییر وضعیت بشریت در آینده های دور و نزدیک؟ کار او این است که بچه را از نقطۀ آ به نقطۀ بی برساند و اگر مشکلات حاد رفتاری داشت به مشاور مدرسه ارجاع دهد.هر که در یک رشته استعداد دارد. در ۱۲ سال مدرسه یک نفر از اول تا آخر نمی تواند شطرنج یا پینگ پونگ یاد بگیرد. چون معلم از روز اول می ترساند. یاد بده. نترسان. یاد نگرفت دوباره یاد بده. اصلا یاد نگرفت لابد استعداد ندارد. تحقیر نکن. نترسان. مگر خودت غیر از همان کار مشخص همه کارها را می دانی؟بخش قابل توجهی از این ترس را شوربختانه معلمان ما دانسته یا نادانسته القا می‌کنند. دانش آموز به رشته علوم تجربی رفته و معلم مدام او را می ترساند که نمی توانی پزشک شوی و وقتی پاسخ می شنود: اصلا نمی‌خواهم پزشک شوم ولی دوست دارم در رشته تجربی درس بخوانم و دیپلم بگیرم، دیگر حرفی برای گفتن ندارد.یا محصل را به خاطر نمره کم که احتمالا ناشی از شیوه بدِ تدریس خود اوست می ترساند که پدرت را باید بیاوری اما وقتی پدر یا مادر به جای ترسیدن و تأیید رفتار معلم از روش تدریس خود او انتقاد و تهدید می‌کنند به آموزش و پرورش منطقه شکایت می برند، اینجا اوست که می ترسد: ترس در برابر ترس!
مرد، همسر خود را از طلاق می‌ترساند و زن، شوهر خود را از به اجرا گذاشتن مهریه.رئیس، کارمند خود را از اخراج یا معرفی به کارگزینی می‌ترساند و کارمند، رییس را از افشای کار غیر قانونی که کرده است.
دنیای مدرن اما دنیای شکوفایی است نه ترس. ترس از جهل و عجز ناشی می‌شود. چرا زن سنتی از تهدید به طلاق بیشتر می‌ترسید تا زن مدرن. چون زن امروزی گزینه های بیشتری دارد و احتمالا به تمکن هم رسیده است.سال ها پیش خبرنگاری از یک هنرپیشه زیباروی سینما پرسیده بود چرا عرصه های دیگر را نیز مدام می آزمایید و در بازیگری توقف نمی کنید؟ پاسخ خلاف انتظاربود: «روزی آنچه شما زیبایی می دانید تمام می‌شود و من از آن روز می‌ترسم.»ترس، بر جان و روان ما سایه انداخته و تا بر این ترس غلبه نکنیم طعم خوش بختی و لذت از حال را نمی چشیم.تُجّار قدیمی می گفتند: تجارت، آن ورِ جُرأت است. پس می‌توان گفت خوش بختی آن سوی ترس است. معلم شلاق می زند تا بترساند. یا شاید شلاق می زند تا عقده های کودکی را فرونشاند.خود این معلم هم البته قربانی است و خود او هم احتمالا می‌ترسد و چه بسا می‌ترساند چون خود می‌ترسد.کار معلم ترساندن نیست. انتقال مفاهیم مشخص به دانش آموزانی با استعدادهای متفاوت است. مگر خودش نخبه بوده که توقع دارد همه نخبه باشند؟گیرم بخواهد تنبیه کند. مگر نمره در اختیار او نیست. شلاق، دیگر چرا؟ بگذریم که ترساندن با نمره هم قبیح است. درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریز پا را. زمزمه محبت را یادبگیریم!  دنیای مدرن از «رنج» به «لذت» رسید و هر که از رنج آدمی کاست گرامی‌تر داشته شد.
مادام که درهای این آموزش و پرورش فرسوده بر پاشنه «ترس» می چرخد، آش همین است و کاسه همین و ترساندن هم تنها با شلاق نیست. با ترس از نمره یا قبول نشدن در کنکور یا انتخاب رشته مناسب هم اعمال می شود.همه باید کمک کنیم این ترس را بلاوجه کنیم تا بچه های ما در دنیایی بدون ترس، زندگی کنند و شکوفا شوند.با این نگاه ارزش گذاری معلمان آسان است. معلمی که می‌ترساند و معلمی که شکوفا می کند. دست معلمان نوع دوم، بوسیدنی است.

 

ارسال دیدگاه شما

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیر سیستم منتشر خواهند شد
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهند شد
  • پیام هایی که به غیر از زبان پارسی باشد منتشر نخواهند شد